Featured posts

• 

  «به وقت 315» روی میز نقد/ راوی فرشته‌ای است به نام رقیب

  ارسال شده در: اخبار انتشارات شهیدکاظمی, اخبار دنیای کتاب, بسته‌های پیشنهادی کتاب

  470 بازدید

  فصل اول برنامه تخصصی میز نقد به بررسی کارنامه ادبی نویسندگان زن استان فارس پرداخته است و در جریان آن؛ نقد ششم نیز به بررسی کتاب به وقت 315 روایتی از زندگی شهید محمد اسلامی اختصاص داشت که با حضور پدر شهید برگزار شد. میهمان این برنامه رقیه بابایی نویسنده کتاب بود که نقد و اجرا بر عهده سندی مومنی قرار گرفت و در سالن گفتگوی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان فارس، میزبان علاقه مندان بگونه رایگان شد.

  مطالعه بیشتر
• 

  یادداشت نویسنده محترم آقای حسن مجدیان بر کتاب هواتو دارم

  ارسال شده در: اخبار انتشارات شهیدکاظمی, اخبار دنیای کتاب, یادداشت‌های نویسندگان, بسته‌های پیشنهادی کتاب

  457 بازدید

  هواتو دارم چنین کتاب سازنده ای که مورد تحسین رهبر انقلاب قرار گرفته، نیاز به تمجید امثال من ندارد. اما امثال من، سخت به چنین کتاب هایی نیاز دارند. تا در این صفحات و کلمات، عُمق و بُعدِ فاصله شان از شهدا را ببینند. همین جوان های دهه ی هفتادی سبقت جسته از همه. همین بچه های مدافع حرم.

  مطالعه بیشتر
• 

  یادداشتی بر کتاب ماهی ها به دریا برمی گردند

  ارسال شده در: اخبار انتشارات شهیدکاظمی, اخبار دنیای کتاب, بسته‌های پیشنهادی کتاب

  502 بازدید

  "چرا که ماهی ها هر جای دنیا که باشند به آبی دریای خانه‌شان دلبسته‌اند. حتما به خانه بر می گردند. " اگر سفرنامه الی را خوانده باشید مطمئنا خواندن این کتاب برایتان جذاب خواهد بود و اگر هم مطالعه نکرده‌اید توصیه می‌کنم پس از این کتاب آن را هم بخوانید! جملات بالا ، سطر پایانی کتاب سفرنامه شامات وحدود سرزمین های اشغالی الی ، خانم فائضه غفار حدادی است ، که پیرامون دیدار با یک خانواده اهل غزه نوشته شده است و من به محض دیدن نام کتاب و طرح روی جلد آن ناخودآگاه همین سطرها را به یاد آوردم.

  مطالعه بیشتر
• 

  بانو فخرالسادات

  ارسال شده در: اخبار انتشارات شهیدکاظمی, اخبار دنیای کتاب, بسته‌های پیشنهادی کتاب

  805 بازدید

  حرم حضرت معصومه که میروم معمولا به مزار مرحومه پروین اعتصامی هم سری میزنم که در یکی از حجره های اطراف حیاط دفن شده است. در این حجره قبر بانوی دیگری هم هست که وقتی نظرم را جلب کرد از آن عکسی گرفتم تا بعد درباره اش تحقیق کنم.

  مطالعه بیشتر
• 

  «ماهی‌ها به دریا برمی‌گردند»؛ جایزه جهانی ادبیات فلسطین را از آن خود کرد

  ارسال شده در: اخبار انتشارات شهیدکاظمی, اخبار دنیای کتاب, بسته‌های پیشنهادی کتاب

  433 بازدید

  کتاب «ماهی‌ها به دریا برمی‌گردند» اثر مرضیه اعتمادی که توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده، به‌عنوان اثر برتر بخش خاطره «جایزه جهانی ادبیات فلسطین» معرفی شد.

  مطالعه بیشتر
• 

  گفت‌و‌گو با محمدرسول ملاحسنی، مؤلف کتاب «هواتو دارم»؛ سبک زندگی شهید عبداللهی عارفانه است/ هشتاد نکته اخلاقی در کتاب

  ارسال شده در: اخبار انتشارات شهیدکاظمی, اخبار دنیای کتاب, بسته‌های پیشنهادی کتاب

  690 بازدید

  نویسنده کتاب درباره ویژگی مهم اثر گفت: مهم‌ترین ویژگی «هواتو دارم» نوع سبک زندگی شهید است مخصوصا اینقدر ما در این اثر یک زندگی ده ساله را می‌بینیم. بیش از هشتاد نکته اخلاقی در این اثر در قالب داستان آمده است.

  مطالعه بیشتر
• 

  چند دقیقه با کتاب‌ «هواتو دارم» / ۲۲۳ مرتضی نمی‌گذاشت حتی یک حوری از دستش در برود+عکس

  ارسال شده در: اخبار انتشارات شهیدکاظمی, اخبار دنیای کتاب, بسته‌های پیشنهادی کتاب

  1426 بازدید

  سر مزار که فاتحه دادیم، مرتضی گفت: زهرا سادات! من توی قطعه ۲۶ یه حال خاصی می‌شم. یه حس خوبی به این قطعه دارم. آدم می‌آد اینجا خیلی سبک می‌شه. از یه طرف علی آقا امرایی از یه طرف شهید ابراهیم هادی...

  مطالعه بیشتر
• 

  خاطرات شهید مرتضی عبدالهی در «هواتو دارم»؛ داستان شهیدی که عاشق زندگی بود

  ارسال شده در: اخبار انتشارات شهیدکاظمی, اخبار دنیای کتاب, بسته‌های پیشنهادی کتاب

  2340 بازدید

  با همان چشم‌های اشک‌بار به مرتضی گفتم: بامعرفت پس من چی، منو به کی می‌سپری؟ لبخند آرامی زد و گفت: نگران نباش، بهت قول می‌دم، خودم همه‌جا، همه وقت، هر طوری هم که بشه هواتو دارم...

  مطالعه بیشتر
• 

  یادداشتی برای کتاب ام علاء

  ارسال شده در: اخبار انتشارات شهیدکاظمی, اخبار دنیای کتاب, بسته‌های پیشنهادی کتاب

  409 بازدید

  از میان خرده روایت ها؛ با چهار دختر و یک پسر وارد زندان شد، از شش ساله تا پانزده ساله. زندانبان در آهنی را از پشت بست. زن پوشیه اش را زد بالا و نگاهی به جمع انداخت. دستش را گذاشت روی سینه و سلام گفت. علویه ام علاء بود. یکی، دوبار توی مجالس روضه همدیگر را دیده بودیم، خیلی ها فخرالسادات صدایش می کردند ولی من کنیه اش را صدا می زدم، بلند شدم و همدیگر را بغل کردیم وسایلمان را جمع و جور کردیم تا جا برایشان باز کنیم....

  مطالعه بیشتر