ورود به سایت
کتاب های الکترونیک
دی ماه با عطر حاج احمد و حاج قاسم
حدود نیم ساعت منتظر ماندیم. از من سوالاتی پرسید که در دفتر چکار کنم. پاسخ دادم. تشویق کرد و گفت اگر خاطرات آقامحسن در موضوعات مختلف مکتوب شود خیلی مهم است، بفرموده حضرت آقا، زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. یک لحظه به خودم گفتم: خود حاج ق.س هم امروز برای همین شخصا آمده است؛ زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست...!
بالاخره آقامحسن از اتاق بغلی آمد. شهید حاج حسین همدانی هم پشت سرش. معلوم شد جلسه با او بوده. آقامحسن و حاج ق.س روبرو شدند، آقامحسن بغل باز کرد، همدیگر را در آغوش گرفتند. حاج قاسم ادب کرد، خم شد، آقامحسن سریع دست خود را عقب کشید. حاج قاسم کتف آقامحسن را بوسید و آقامحسن پیشانی حاج قاسم را. بعدش شهید همدانی و شهید ق.س روبوسی کردند. دقیقا مثل تابلوهای نقاشی شهدا.
حاج ق.س گزارش مختصری داد که چه افرادی مصاحبه کرده اند. بعدش توضیح داد که کدام بخشها و زوایا گفته نشده و پیشنهاد داد که آقامحسن چه محورهایی را بگوید بهتر است.
حاج ق.س رفت پشت دوربین. روی زمین نشست. تکیه داد به دیوار. روی صندلی ننشست. پای راست را تا کرده بود توی سینه. یک تسبیح هم دستش بود. گاهی زل میزد توی چشم آقامحسن، گاهی نگاهش را میدوخت به زمین.
دوربین آماده ضبط بود. میکروفن بوم و میکروفن یقه را تنظیم کردند. حاج ق.س حالش منقلب شد. آقامحسن چشمش افتاد به حاج ق.س، او هم گریه اش گرفت.
پیش خودم گفتم حاج ق.س شاید برای همین آمده است؛ با آن همه مشغله در ماههای پرالتهابی که صحبت از حمله آمریکا بود و آماده باشهای مکرر. برای صفای روح خودش آمده؛ برای شنیدن روضه الشهدا؛ روضهی حاج احمد...
روضه در سکوت شروع شد. گریه کردند... نمی دانم این صحنه ها ضبط شده یا نه.
اشکها را پاک کردند و ضبط شروع شد. یک دفعه توی ذهنم تصور کردم دوران جنگ است و حاج ق.س گوشهی سنگر فرماندهی نشسته است. معروف است که آقامحسن همسطح مخاطبش صحبت میکند. دوباره به خودم گفتم شاید حاج ق.س آمده که هم روضه بشنود هم سطح خاطره گویی را تضمین کند و سطح را آسمانی کند. هرچه باشد مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد. دی ماه بود؛ ولی سقف آسمان اتاق بهاری شد. آقامحسن و حاج ق.س دو سه بار ضبط را متوقف کردند؛ شانههای مردان جنگ نباید پیش چشم دوربین بلرزد؛ ولی چارهای نبود؛ روضهی حاج احمد بود.
آن خاطره، دی ماه بود. حالا هم دی ماه است. دیماه که میشود عطر شهادت حاج احمد در فضا میپیچد. حالا عطر شهادت حاج ق.س هم به دیماه اضافه شده است. حالا حاج احمد رفته... حاج ق.س رفته... حاج حسین همدانی رفته... باور نمیکنم که قرار است قامتش و لبخندش در یک قاب عکس بگنجد و آن قاب روی دیوار کنار بچهها (بقول خودش) بنشیند. دیوار چه تحملی دارد!؟ اتاق چه تحملی دارد!؟ مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد!؛ ولی امان از اتاق، امان از دیوار، امان از قاب عکسهای روی دیوار. چه کسی خاطرات حاج ق.س را به سان روضه خواهد گریست؟
Leave a comment