چشم حاج آقا

نویسنده: رضا کشمیری

«چشم حاج آقا» مجموعه خاطرات طنز حجت الاسلام و المسلمین حسین جلالی از سفر‌های تبلیغی روایت‌ها از آغاز طلبگی و ماجرای اولین تبلیغ ایشان شروع می‌شود و با خاطرات جبهه و جنگ ادامه پیدا می‌کند، زمانی که به عنوان مسئول ستاد اعزام مبلّغ لشکر ۴۱ثارالله فعالیّت می‌کند و ترکش شوخی‌های او حتی به تن فرماندۀ لشکر سردار شهید حاج قاسم سلیمانی هم می‌نشیند. آقای جلالی چند سال بعد از پایان جنگ وارد مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی ره می‌شوند و تحصیلات‌شان را تا مقطع دکترای روان‌شناسی تربیتی ادامه می‌دهند.

 همزمان با تحصیل از سوی مرحوم علامه مصباح یزدی ره به عنوان مسئول دفتر انتخاب می‌شوند و بیش از بیست سال در آنجا خدمت می‌کنند تا اینکه در انتخابات یازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی به عنوان نماینده مردم شهرستان‌های رفسنجان و انار انتخاب می‌شوند. در طول این سال‌ها سفر‌های تبلیغی ایشان همیشه و در سراسر کشور برقرار بوده و ماجرا‌های شیرین و جذابی برای‌شان اتفاق می‌افتد. روایت این ماجرا‌های طنز‌آمیز را می‌توانید در کتاب چشم حاج آقا بخوانید. نویسنده با نثری روان و جذاب خاطرات را به تصویر کشیده و در کنار مطالب درس‌آموز لبخند‌های عمیق و طولانی به قلب و لب‌های شما هدیه خواهد کرد ان‌شاءالله.

بریده‌هایی از متن کتاب چشم حاج آقا:

دستم را کشید و به دنبالش راه افتادم. روی تپه‌ای نشستیم. دمدمای غروب خورشید بود. کلید قرمز ضبطش را فشرد و گرفت جلوی دهان من، صاف رفتم سر اصل مطلب: « بسم الله الرحمن الرحیم، توی یکی از عملیّات‌ها محاصره شدیم، تعداد زیادی از بچه‌ها شهید و مجروح شده بودن. وسط عراقیا گیر کردیم، نمی‌تونستیم چیزی بگیم یا کاری بکنیم. اگه صدامون در می‌آمد لو می‌رفتیم و اسیر می‌شدیم. رفتیم پشت تپه‌ای کمین کردیم، تشنگی فشار آورده بود، بچه‌ها گرسنه و تشنه بودن. بعد از دو، سه روز گرسنگی و تشنگی ناگهان یه خانم با چادر بلند مشکی اومد، چادرش پشت سرش کشیده می‌شد روی زمین. آمد و آب و غذا و کمپوت برامون آورد. جان همه‌ی ما رو نجات داد...» ماجرا را با آب و تاب برایش تعریف کردم، پیاز داغش را هم تا می‌توانستم اضافه کردم. یک طرفِ نوار کاست پر شد. سریع نوار را پشت و رو کرد و دوباره ضبط را روشن کرد و پرسید: « میشه بگید این خانم کی بود که چادر مشکی پشت سرش کشیده می‌شد؟» گفتم: « نمی‌دونم والّا، ولی فکر کنم زورو بود!»
نماز را شروع کردیم. سوره حمد را کلمه کلمه خواندم و او تکرار کرد. ذوق‌زده رفتم سراغ خواندن سوره. تا کفواً أحد که رسید و او تکرار کرد، توی دلم گفتم: «به به خیلی خوب پیش میره، خدا کنه کسی هل نده نمازش خراب بشه. خدایا خودت کمک کن.» گفتم: «خب حالا برو رکوع.» پیرزن بدون اینکه سرش را بچرخاند، کجکی نگاهم کرد و گفت: «چشم حاج‌آقا!»

ویژگی‌ها

موضوع
خاطرات طنز سفرهای تبلیغی
نویسنده
رضا کشمیری
شابک
978-622-285-155-2
تعداد صفحات
180
سال انتشار
1401
نوبت چاپ جاری
اول
وزن
200
شناسه ملی
8897213
تاریخ بروز رسانی اطلاعات
1401/10/7
ناشر
شهید کاظمی

6 محصولات مشابه در شاخه های مختلف:

محصولات مرتبط

شما میتونید سفارش بدید: مقدار این محصول