کتاب درباره محمد نیکسخن است که باقر هم صدایش میکردند و عنوان کتاب نیز به همین نام دوم او اشاره دارد: «گرای باقر». دیدهبان لشکر شانزدهم امام علی بن ابیطالب (ع) بود و از همان سالهای نوجوانی، به عشق دفاع از انقلاب راهی جبهه شد. وقتی که رفت، جز به ندرت و به وقت ضرورت – مرخصیهای بسیار کوتاه و درمان مجروحیتها – به قم که زادگاهش بود برنگشت. بیشتر از همه با شهید مهدی زینالدین همراه بود و دیدهبان مورد علاقه او به شمار میرفت.
در مرور خاطرات نیکسخن، تلخ و شیرین جنگ در کنار هم و آمیخته به یکدیگر روایت میشوند. صحنههای حماسی جنگ به بیرحمیهای آن پیوند میخورد و حقیقت، با همه ابعادش به نمایش درمیآید. میخوانیم: دشمن با شلیک گلوله سنگین کاری کرده بود که همان خاکریز عالی بشود یک دیوار خرابه غیر قابل اعتماد. تعلل در تصمیم گیری باعث شد طی پنج تا شش روز، بینظیرترین درگیری تانک دشمن با نفر ما در هشت سال دفاع مقدس در عملیات بدر شکل بگیرد. شهدا و زخمیها لحظه به لحظه بیشتر میشدند. با کمک دوربین پریسکوپیام، از پشت خاکریزِ نیمبند خودمان، حدود ۷۰۰ تانک و نفربر دشمن را یکجا دیدم. با آرایشی خاص جلو میآمدند و به نوبت شلیک میکردند. جای من داخل کانال و جلوی جواد دلآذر جای خیلی خوبی بود. اطلاعات لازم را به نیروهای پشت خاکریز میدادم که مثلاً بزنید یا صبر کنید! تانکها چنان جلو آمدند که یکیشان افتاد داخل کانالی که من بودم.
راوی میافزاید: مقاومت بچهها بینظیر بود، تا جایی که گاهی تانکها را مجبور به عقب نشینی میکرد. دوباره دیوانهوار آرایش میگرفتند و برمیگشتند. گلولههای توپ و تانک دشمن، هوشمند بود؛ چهار، پنجمتری زمین که میرسید، منفجر میشد! این نوع انفجار، امان میبرید. «رموک» ها از مسیری که هنوز میان ما و عقبه باز بود مهمات میآوردند، میریختند روی زمین و تند برمیگشتند. مردانگی رموکسوارها حیرانم کرده بود. «رموک» موتوری بود که یک گاری کوچک ته آن متصل میشد. وسط معرکه، ناگهان یک رموک از راه رسید. این رموک دو گالن بیست لیتری پلاستیکی آب داخل باربند خودش داشت. به پنجاه متریمان رسیده بود، که گلوله توپ نشست کنارش. راننده افتاد.
و در ادامه میخوانیم: جوانی خوشقامت با لباس سبز سپاه، دوید سمت رموک. دو گالن بیست لیتری آب را برداشت و تند کرد پشت خاکریز. لبخند شادی از رسیدن آب به چهرهام دوید. لحظات کمی مانده بود تا از تشنگی طاقتفرسا رها شوم. گلوله توپ نامرد از راه رسید و نشست کنار سپاهی جوانمرد. دوزانو نشست روی زمین. خون از بدنش و آب از بدنه گالنها با فشار بیرون میزد. گالنها هنوز در دستانش بود. خوابید روی زمین. وسط آن همه تیر و ترکش، صدای خرخر حنجرهاش به گوشم میرسید تا جان داد. دلم میخواست برای آن صحنههای کربلایی یک دل سیر اشک بریزم. نبرد سخت و سنگین با دشمن چنین فرصتی را به من نمیداد. دشمن دیوانه شده بود از مقاومت ما. ماندیم. دشمن تن به هر کاری داد خاکریز را از ما بگیرد. راه ندادیم.
چنان که خواندیم، نیکسخن، خاطراتش را از همان زاویهای که به چشم دید به یاد میآورد و بازخوانی میکند، یعنی از زاویه دوربین دیدهبان لشکر. گاهی پشت خاکریز و سنگر است و گاهی روی برج و برجک دیدهبانی. تقریباً همیشه، صحنه نبرد و آرایش نیروها و استعداد قوای دو طرف را به چشم میدید و تصویری نسبتاً کامل از آنچه در میدان درگیری جریان داشت در اختیار داشت. همین ویژگی، یکی از مزایای کتاب «گرای باقر» است و آن را به روایتی متفاوت و ارزشمند از سالهای جنگ تحمیلی تبدیل میکند. این کتاب به قلم امیرحسین انبارداران تألیف شده و از تولیدات امسال نشر شهید کاظمی است.
Leave a comment