کتاب «عارف ۱۲ ساله» اثر سید حسین موسوی شامل خاطرات شهید رضا پناهی، کمسنوسالترین شهید دوران دفاع مقدس است که به تازگی و به همت نشر شهید کاظمی به چاپ چهل¬وچهارم رسید.
رضایی که در 12 سالگی به شهادت رسید؛ ولی انگار قبل از شهادت، چند واحد درس اخلاق را رفته پای درس علمای اخلاق نشسته، یاد گرفته و به مقامهای بالا رسیده و صحنههایی از خودگذشتگی و ایثار را در عمر کوتاهش به نمایش گذاشت.
رضا سال ۱۳۴۸ در شهرستان کرج متولد شد. در ۱۲ سالگی خانواده را راضی کرد تا به جبهه برود. بعد از جلب رضایت پدر و مادرش فرم تقاضای اعزام به جبهه را پر کرد؛ اما به خاطر سن کم به او اجازه اعزام به جبهه را ندادند. مجبور شد شناسنامهاش را دستکاری کند و از این طریق توانست وارد جبهه شود.
شهید پناهی در تاریخ ۲۷ بهمن سال ۱۳۶۱ در جبهه قصرشیرین به شهادت رسید. او عاشق شهادت و خدا شده بود و شهادت را راه رسیدن به خدا میدانست. ایمان، ایثار، تعهد، عشق و پایبندی او به ارزشها، بزرگترین سرمایه اجتماعی برای تقویت باورهای دینی و ملی نوجوانان و جوانان است و حالا خاطرات زندگی کوتاه؛ اما پربار او دارد وارد خیلی از خانه ها میشود و امید شهیدانه زیستن را در دل نوجوانان و جوانان امروز زنده می کند.
در قسمتی از وصیت نامه صوتی شهید رضا پناهی آمده:
هدف من از رفتن به جبهه این است که اولا به ندای «هل من ناصر ینصرونی» لبیک گفته باشیم و امام عزیز و اسلام را یاری کنیم و آن وظیفه ای که امام عزیزمان بارها در پیام ها تکرار کرده: که «هرکس که قدرت دارد واجب است که به جبهه برود» و من میروم که تا به پیام امام لبیک گفته باشم. آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن در تمام جهان است و امیدوارم که روزی به یاری رزمندگان، تمام ملت ها زیر سلطه آزاد شوند...
در بخشی از کتاب عارف 12 ساله میخوانیم:
برای رضا و خواهرش دفتر گرفته بودم. هنوز رضا مدرسه نمیرفت. فقط بلد بود روی دفترش خط بکشد. خواهرش که از رضا بزرگتر بود، تازه نوشتن حروف الفبا و اعداد را یاد گرفته بود. خواهرش مشغول نوشتن بود که یکدفعه رضا دفتر را از زیر دستش کشید و فرار کرد. دوید دنبال رضا که دفترش را از او بگیرد. روی چارچوب در زمین خورد و چانهاش شکافت. یادم است رضا خیلی گریه کرد. خیلی ناراحت شد. میگفت: میخواستم شوخی کنم. نمیدانستم اینطوری میشود.
خواهرش را بردیم به چانهاش بخیه زدند. تا مدتها به خواهرش نگاه میکرد و به فکر فرو میرفت. دل رئوفی داشت. خیلی مهربان بود. از بچگی تحمل ناراحتی و اشک کسی را نداشت...
Leave a comment