نگو؛ نشان بده! این جمله، یکی از اولین و مهمترین اصول در داستاننویسی است. اگر میخواهید ببینید رعایت نکردن این اصل چه بلایی سر یک داستان با سوژهای جذاب و مناسب میآورد، کتاب «متولد زندان» درس عبرت خوبی است! دغدغه و احساس مسئولیت و تلاش نویسنده به خوبی در کتاب پیداست و مشخص است انتخاب سوژه و بیان مسائل گوناگون مرتبط با انقلاب، شهدا و جمهوری اسلامی در دل داستان، همگی از ذهنی پردغدغه و وظیفهای جهت بیان حقایق برآمده، اما متاسفانه پرداخت شخصیتها و وقایع در دل داستان به خوبی اتفاق نیفتاده است. نکته جالب اینکه در بخشهایی از داستان که به مناطق مختلف خوش آب و هوای خنداب اراک در استان مرکزی پرداخته شده است، فضاسازی خوبی از آن مناطق اتفاق افتاده و این مسئله نشان میدهد نویسنده توانایی وارد شدن به جزئیات و بیان موارد ریز را برای مخاطب دارد اما باید از او پرسید چرا در بخشهای اصلی داستان از این کار خودداری کرده و با روایتهای کلی و به دور از جزئیات و جذابیت، داستانش را روایت کرده است؟ داستان شروع نسبتا خوب و پرهیجانی دارد. با کیوان روبهرو هستیم که همان ابتدای کتاب متوجه میشویم پدرش به دلیل عضویت در سازمان مجاهدین اعدام شده است. اما کیوان تحت تربیت پدربزرگش، فردی مذهبی و انقلابی به بار میآیید و در مسجد و هیئت و فضاهای اینچنینی حضور پررنگی دارد. تا اینکه در دوران دانشجوییاش و طی یک اتفاق در وسط ماجراهای کوی دانشگاه در سال 78 دستگیر و رفتهرفته از فضای انقلابی خارج میشود و تحت تاثیر دوستان و آشنایانش به سمتوسویی دیگر میرود. اما این گرایش اصلا اتفاقی نبوده بلکه با توجه به سابقه خانوادگیاش، توسط عوامل جاسوسی رصد میشده و افرادی با صحنهسازی او را جذب خود و سپس تشکیلاتشان کردند. از اینجا مخاطب انتظار جذابتر شدن داستان و بیان مسائل پر رمزوراز و معمایی و پرهیجان جاسوسی و اسرار اطلاعاتی از درون موساد و ... را دارد اما متاسفانه در برخی موارد تنها در حد یک گزاره مانند «چند سال توسط موساد آموزش دیدم»، نویسنده از ماجراها و اتفاقات مهم بدون آنکه ذرهای اطلاعات از این چند سال به مخاطب بدهد، عبور کرده است. نویسنده برای توجیه این مسئله، روایتهای کیوان را در حین بازجویی بیان کرده است در حالی که اگر مخاطب را همراه با خود به درون آموزشگاههای اطلاعاتی و جاسوسی میبرد و از جزئیات آنجا میگفت، قطعا با یک رمان بسیار جذاب و خوب مواجه میشدیم نه یک گزارش روزنامهوار! در بخشی دیگر از داستان، اطلاعاتی در مورد یک خانواده پر شهید به مخاطبین داده شده است اما در این قسمت نیز، گزارش جای داستان را گرفته و صرفا اطلاعاتی از زبان شخصیتهای داستان درباره شهدای خانواده یادگاری میخوانیم. ضعف پرداخت شخصیتها و اتفاقات، اینجا نیز بار دیگر نمایان میشود مخاطب اصلا نمیتواند به خوبی و آن طور که باید و شاید با این شهدای عزیز که هرکدام ماجراهای جالب توجهی نیز دارند، ارتباط بگیرد. سرعت بالای روایتها و اتفاقات موجب شده علتها و پیرنگها کامل شکل نگیرند و اتفاقاتی که در اواخر داستان بیان شدهاند، چندان باور پذیر نباشند. فردی که سالهای زیادی توسط سرویسهای جاسوسی مهم دنیا آموزش میبیند، قطعا دارای ویژگیهای شخصیتی خاصی میشود که با دیگر افراد باید تفاوت چشمگیری داشته باشد و این مسئله در دل داستان باید نشان داده شود. اما به جای آن با جملاتی کلیشهای و شعاری، تحولات و مسائلی را میبینیم که به جان مخاطب نمینشیند و اصلا نمیتواند اثرگذار باشد. از دیگر مسائل آزار دهنده در کتاب، غلطهای تایپی و گاه ایرادات نگارشی است که برازنده نشر خوب شهید کاظمی نیست و اگر قرار باشد کتاب در نوبت دیگری به چاپ برسد، باید اصلاح شوند. هرچند به نظرم بهتر است آقای مرتضی احمر، این سوژه خوب را با رفتن به دل جزئیات و شرح مسائل و ماجراهایی که میتواند برای مخاطب جذاب باشد مخصوصا طول و تفصیل دادن بخشهای مرتبط با سرویسهای جاسوسی، از نو بنویسند.
Leave a comment