ورود به سایت
کتاب های الکترونیک
خاطراتِناگفته مادرشهیدان خالقیپوربا حضور حاج مهدی رسولی و حاج حسین یکتا رونمایی شد.
رونمایی متفاوت از یک مادرانه شهید در هیات ثارالله زنجان
"درگاه این خانه بوسیدنی است" خاطراتِناگفته فروغ منهی؛ مادر شهیدان داوود، رسول و علیرضا خالقیپور به قلم نویسنده کتاب "مربع های قرمز" در هیات ثارالله زنجان و با حضور مادرشهیدان خالقی پور، نویسنده کتاب، مداح اهل بیت(ع) حاج مهدی رسولی، حاج حسین یکتا و جمعی از اهالی رسانه و خادمین هیات رونمایی شد.
مادران شهدا همواره به عنوان نمادهای ایثار، گذشت و الگوهای صبر برای سایر افراد جامعه محسوب میشوند. آنها با تقدیم فرزندان خود اجازه ندادند تا دشمنان از موقعیتهای موجود به نفع خود استفاده کنند، مادر شهیدان خالقی پور یکی از مادران نمونه زنجانی است که علاوه بر تقدیم سه فرزند خود، افتخاری همسری جانباز دوران دفاع مقدس را دارد. اولین شهید این خانواده شهید داود خالقیپور، متولد ۱۳۴۴ است که در سال ۱۳۶۲ طی عملیات خیبر در جزیره مجنون به فیض شهادت نائل آمد. دو شهید دیگر این خانواده نیز رسول و علیرضا متولدین ۱۳۴۶ و ۱۳۵۰ بودند که به طور همزمان در سال ۱۳۶۷ در منطقه شلمچه، عملیات پاسگاه زید در آغوش یکدیگر به فیض شهادت نائل آمدند. فروغ منهی، مادر شهیدان خالقی پور است که با صبر و پایداری راه فرزندان خود را ادامه میدهد. مادری که هنوز هم مثل ایام هشت سال دفاع مقدس، با اقتدار و محکم صحبت میکند، میگوید هنوز دفاع تمام نشده است و جنگ با دشمن ادامه دارد تا ظهور آقا امام زمان (عج).
«درگاه این خانه بوسیدنی است» خاطرات ناگفته فروغ منهی مادر شهیدان داوود، رسول و علیرضا خالقیپور است. که ناگفتههای شنیدنیاش در خطوط این کتاب جان گرفته. مادر جوانی که روزهای جوانیاش به داغ جگرگوشههایش گذشت و خم به ابرو نیاورد. شیرزنی توصیف نشدنی که در صفحات این کتاب فقط گوشههایی از صبر زینبگونهاش به تصویر کشیده شده است. از روزهای جوانیاش تا روزهایی که کنار بچههایش بود و به سرعت برق و باد گذشتند. روزهایی که از زنجان به نازیآباد تهران آمد و در این شهر و خانه غریب بود و حالا بعد از ۵۰سال در هر جایی جز این خانه و محل، غریب است و دلش پر میکشد برای خانه و کوچهشان. کوچهای که حالا اسمش شده است:«کوچه شهید داوود خالقیپور».
در خاطرهای مادر شهیدان خالقیپور اینگونه به امام خمینی(ره) خطاب میکند؛
"امیرحسین دو سالهام را برای آزادی قدس پرورش خواهم داد..."
-مدت زمان زیادی بین زمان مجروحیت و شهادت علیرضا طول نکشید، سال ۱۳۶۷ بود که علیرضا و رسول در سنین (۱۹ و ۱۶) سالگی در شب عید قربان در منطقه شلمچه در آغوش یکدیگر به شهادت رسیدند.
زمانی که این دو فرزندم شهید شدند، دشمن فکر کرده بود که به ما ضربه زده است و این خانواده دیگر منزوی میشود؛ اما غیرتم اجازه نداد که این سخنان را تحمل کنم، زمانی که پیکر فرزندانم را دم در خانه آوردند، کنار آنها ایستادم و خطاب به امام خمینی گفتم:
"اماما سرت سلامت، دو تا از این بچههای ناقابلم به اولین پسرم پیوستند؛ ولی هنوز کار ما تمام نشده است. هنوز پدرشان هست. حتی اگر پدرشان هم شهید شود من امیرحسین دو سالهام را برای آزادی قدس پرورش خواهم داد. اگر او هم نباشد، خودم کمر همت را میبندم و چادر به سر، در همه جهات و جبههها برای پایداری و ایستادگی کشورمان میجنگم."
امروز هم چیزی تغییر نکرده است و هنوز هم پشت سر امام خامنهای هستیم و پیرو ایشان و تا آخرین لحظه یعنی ظهور امام زمان (عج) با صلابت ایستادگی کرده و خواهیم جنگید.
تا زمانی که خدا باشد، تنها نیستم، من در این ۳۵ سال با خاطرات آنها زنده هستم و نفس میکشم و احساس میکنم آنها هم کنار من نفس میکشند.
در برشی از کتاب میخوانیم:
«کنار تابوت زانو زدم. پوستش از شیمیایی ملتهب و تن سفیدش پر از دانههای ریز قرمز بود. مثل وقتی که سرخک گرفت. به پوستش دست کشیدم. زخم ترکشهای زبر. چقدر حرف برای گفتن داشتم. به صورتش دست کشیدم. سرمای تنش در جانم خزید. چرا قدر پسرم را ندانستم؟ تا چشم بر هم زدم، از پیشمان رفت. من ماندم و حسرتی که دلم را میسوزاند. دستش را در دستم گرفتم. موهایش را نوازش کردم. صورتم را نزدیکش میبردم و عقب میآوردم. حرف میزدم و گریه میکردم. ساکت میشدم و نگاهش میکردم. میبوییدم و میبوسیدمش. همة تنش را لمس کردم. ذرهذرة داوود را به خاطر میسپردم.»
Leave a comment