ورود به سایت
کتاب های الکترونیک
«همسایههای خانمجان»؛ روایتی متفاوت از دست پروردههای حاج قاسم در خاک سوریه
«همسایههای خانمجان» روایتی است از مدافعین و نوکران حرم و حریم حضرتزینب (سلامالله علیها) که زیر سایه این فرمانده، هفت سال در خاک سوریه جهاد کردند. دستپروردههای حاجقاسم که برای این حرم و همسایگانش هرچه توانستند انجام دادند. از اسلحه دست گرفتن تا خدمات اجتماعی و رساندن آب و نان به دست مردم سوریه. خدماتی که مردم در دوران سیطره داعش رنگش را هم ندیده بودند.
«همسایههای خانمجان» روایت پرستار احسان جاویدی است، از چهارماه حضورش در بیمارستان البوکمال سوریه. در صفحات این کتاب، مخاطب همراه راوی به سوریه سفر میکند. از دمشق و کنار ضریح حضرت زینب (سلاماللهعلیها) تا حمص و تدمر و المیادین و دیرالزور و ۸۰۰ کیلومتر دورتر از دمشق، روستایی به نام الهِری و ماجراهایش. خواننده، میان کوچه پسکوچههای خاطرات نقش بسته بر صفحات کتاب، میخندد، میدود، گریه میکند، خوشحال میشود، غصه میخورد، خسته میشود و مهمتر از همه میبیند و لمس میکند. چهرا؟ روی دیگر جنگ را که میان دود آتش و انفجار و وحشیگریهای داعش کمتر دیده شده است. رویی که فقط در جبهه حق دیده میشود و همین شده فرق میان جبهه حق و باطل.
این اثر حفاری ظریفی است به لایههای زیرین جنگ سوریه و الفبای جدید جهادِ دستپروردههای حاج قاسم. آنها که تا زنان و بچههای البوکمال از شهر خارج نشدند، پایشان را در شهر نگذاشتند.
آبان ماه ۱۳۹۶. البوکمال آخرین پایتخت داعش یک قدمی سقوط است. سردر همهخانهها پرچم سفید تسلیم، سرش را پایین انداخته و آویزان است. همه منتظر دستورند. هم آنها که پرچم به سر در خانههایشان نصب کرده، هم آنها که تا چند ساعت دیگر شهر را فتح میکنند. همه منتظر دستور حاج قاسم. بالاخره بیسیمها خشخش میکند و دستور صادر میشود. کوتاه و قاطع:«تا همه زنها و بچه ها سالم از شهر خارج نشدهاند، نیروها اجازه ورود به شهر را ندارند.»
برشی از کتاب:
نگاهم به پرچم ایران روی پشتبام میافتد. برای رسیدن این پرچم به اینجا خون دادهایم. بغض گلویم را مشت میکند. همسایههای خانمجان صبح¬به¬صبح به امید این پرچم دست بچههایشان را میگیرند و به بیمارستان میآیند. بروم بگویم اشتباه آمدهاید؟ بگویم دستمان از دارو خالی-ست؟ بگویم شرمنده، به خانههایتان برگردید؟ جواب این مادران را هم بتوانم بدهم جواب شهدا را چه بدهم؟ این مادرها دارو میخواهند، خون نمیخواهند که سخت باشد. قسمت سختش را شهدا دادهاند. پرچم ایران بالای این ساختمان باشد و مردم ناامید برگردند؟ چشم¬به¬پرچم که سوز سرد تنش را تکان میدهد، زار میزنم. دست¬به¬دامن جواد میشوم؛ راهی جلوی پایم بگذارد. یاد حاج¬احمد متوسلیان میافتم، میخواست این پرچم را در انتهای افق به زمین بکوبد. کف دستهایم را به پرچم و شهدایی که دورش جمع شدهاند نشان میدهم. خالی¬ست. دستِ¬خالی که نمیشود کار کرد...
همسایههای خانمجان؛ روایت پرستار "احسان جاویدی به قلم زینب عرفانیان(نویسنده دو اثر تحسین شده "مربعهای قرمز" و "درگاه این خانه بوسیدنی است") در قع رقعی و 268 صفحه توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شد.
Leave a comment