ریشه تشکیل داعش را باید در گروه تروریستی القاعده عراق و سال ۲۰۰۴ میلادی جستوجو کرد؛ زمانیکه ابومصعب زرقاوی بهخاطر سلسله عملیاتهای انتحاری، این گروه جهادی را پایهگذاری کرد و نام القاعده عراق را روی آن گذاشت. این گروه چند سال بعد با نام دولت اسلامی عراق و شام یا همان داعش شناخته شد؛ اما به این گروه در کشورهای غربی با لفظ دولت اسلامی عراق و سوریه اشاره میشد.
مهمترین اولویت داعش، آنگونه که در ظاهر امر بهنظر میرسد، گسترش شریعت مدنظر رهبران این گروه در جهان است؛ به این معنی که باید برای برپایی جامعهای جهانی «شبیه» آنچه در خاورمیانه قرون گذشته وجود داشت، تلاش کرد. بهاینترتیب از نظر داعش، باید تمام جهان به شرایط صدر اسلام برگردند و همه مردم، پیرو تفسیر آنها از اسلام باشند. ایجاد ترور و وحشت هم ابزار اصلی این گروه برای پیادهکردن سیاستهای رهبرانش بوده است که نمونهای از آن را در همین چند روز گذشته در شهر شیراز مشاهده کردیم. حال آنکه جهان امروز نیاز مبرم به منجی دارد تا از هر لحاظ، انسان و انسانیت را به جایگاه واقعی خودش برساند. منجیای که مرام، مسلک و شریعت آن کاملاً در چارچوب فرامین الهی است؛ نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر.
فائضه غفارحدادی نویسنده پرکاری است که در دهه ۹۰ و بهخاطر آثاری که در قالب روایت و در حوزه ادبیات دفاع مقدس نوشته، بین اهالی کتاب چهره شده است. او همچنین دو سفرنامه و یک روزنوشت با محوریت کرونا در کارنامه کاری خود دارد. غفارحدادی در نهمین کتاب خود با عنوان «شبیه»، قالب رمان را برگزیده و در آن نقبی به روزگار داعش در سوریه و زمان پس از ظهور زده است. «شبیه» شاید دغدغه خیلی از انسانهای پیرامون ما باشد؛ اینکه در این زمان زندگی کنیم، فرزند زمانه خود باشیم، اما «شبیه» پیامبری باشیم که در دوران ما زندگی نکرده است.
بهبهانه انتشار این کتاب که ماه گذشته توسط نشر شهید کاظمی روانه بازار شده گفتگویی با نویسنده کتاب داشتهایم.
مشروح متن اینگفتگو در ادامه میآید؛
* خانم غفار حدادی، از روند و مسیر شکلگیری این رمان بگویید. اینکه چه شد بعد از نگارش هشت کتاب در قامت روایت، به فکر خلق یک رمان افتادید؟
برای من محتوا مهمتر از قالب اثر است؛ یعنی معمولاً محتوایی دارم و میخواهم آن محتوا را به مخاطبم ارائه کنم و بعد انتخاب میکنم که محتوا در قالب مستند، روایت داستانی یا رمان باشد. این نبوده که تصمیم گرفته باشم یک رمان بنویسم، بعد دنبال این باشم که چه بگویم بهتر است و این رمان خلق شده باشد. یک موضوع مورد علاقه و مورد دغدغهای که داشتم، مسئله پیامبر بود. چند مورد هم برایش داستان کوتاه نوشته بودم. دو سال قبل یکی از این داستانها در مجموعه «بوی گرم شکوفههای بادام» چاپ شده بود. یکی از اساتیدم این داستان را خواندند و به من اصرار کردند که این داستان را تبدیل به رمان کن، چون این قابلیت را دارد. ابتدا امتناع کردم؛ اما با گذشت زمان این ایده به ذهنم افتاد و خودبه خود پرورش یافت. تا جایی که احساس کردم دیگر نمیتوانم ننویسمش و کلمات میخواهند بر روی کاغذ سرریز شوند. نقطه خلق کتاب این لحظه بود.
دستهبندی داشتم که چه اتفاقهایی در چه زمانهایی رخ میدهد. از اساتید مختلفی بهصورت تلفنی و یک مورد حضوری بهره بردم. در این مورد حضوری، استاد مورد نظر کاملاً به این حوزه (مهدویت) اشراف داشتند و با توجه به قصه رمانم، این ماجرا را از نظر حدیثی و ماجرایی توضیح دادند.
همچنین برای بخش تروریستی کتاب که هسته مرکزی رمان را تشکیل میدهد، خیلی تحقیق انجام دادم. یعنی با اینکه مخاطب احساس نمیکند این تکّه از رمان _کاری که محمد بوهلال در شهر نیس انجام میدهد بیرون از داستان است ولی تمام جزئیات آن واقعه مستند است. متنهایی که درباره این اتفاق وجود داشت، به زبان فرانسه بود. مجبور شدم متنهای طولانی را بخوانم.
تحقیق دیگرم بیشتر راجعبه وقایع مربوط به سوریه بود که بر اساس موضوعات مورد نیازم برای کتاب، تحقیق کردم. درباره خود شهر «نیس»، پروم، فروشگاهها و دیگر اماکن موجود در آن شهر هم خیلی تحقیق کردم؛ بهطوری که اگر الان وارد شهر نیس شوم شاید بتوانم بدون کمک نقشه به ساحل، فروشگاه و فرودگاه بروم یا به شما بگویم کدام اتوبوس از کدام خیابان رد میشود!
* در میان شخصیتهای کتاب شخصیت واقعی هم وجود دارد؟
شخصیتهای کتاب برگرفته از واقعیت هستند اما هیچکدام واقعی نیستند. حتی محمد بوهلال که سعی کردهام از نظر اسم و چهره و اطلاعات منطبق با واقعیت باشد، ولی درنهایت او هم خیالی است.
* برای نگارش این رمان، چهقدر از تجربه زیستهتان استفاده کردید؟
من تاکنون به شهر نیس سفر نکردم؛ اما قطعاً زندگی من در اروپا در فضاسازی زندگی حانیه در نیس نقش داشته. احتمال دادم که زندگی در شهر «لوزان» سوئیس باید مشابه «نیس» باشد. حتی اینکه زبان شهری که در آن زندگی میکردم با زبان شهر نیس یکسان بود، خیلی به من در پیشبرد رمان کمک کرد؛ برای درک فضا و جملاتی که در دهان شخصیتها مینشست، تجربه زیسته خیلی به کمکم آمد.
* شما در این کتاب بهنوعی دنبال پاسخ به این سوال بودید که چهطور میشود شبیه کسانی عمل کنیم که هرگز در موقعیت و شرایط ما نبودهاند؛ حتی پیامبر. واقعاً چهطور میتوان شرایط زمانی و مکانی آن بزرگواران را به شرایط زمانی و مکانی خودمان تعمیم دهیم؟
برای این کار چارهای جز شناخت بیشتر آن افراد نداریم و باید یک انس و همدمایی بین ما، قهرمانها و الگوهایمان پدید بیاید. در غیر این صورت نمیتوانیم الگوبرداری کنیم، تا جاییکه رفتارهایی که آن بزرگواران نداشتند، چون در شرایط ما نبودند، بتواند برای ما متصور شود و ما پیشبینی کنیم اگر در موقعیت ما بودند چه رفتارهایی را از خود بروز میدادند.
* در کتاب به زمان «پس از ظهور» اشاره کردید که در نوع خودش جالب است. موضوعی که درباره آن اطلاعاتمان محدود و ناقص است. چرا دنبال این سوژه رفتید؟
آرزوی نوشتن درباره پس از ظهور، از زمان دبیرستان با من است؛ یعنی بیش از بیست سال. یکبار در حیاط صحن گوهرشاد نشسته بودم و سخنران دراینباره صحبت میکرد که اگر نویسندهای پیدا شود و شیرینیها و زیباییهای پس از ظهور را برای مردم دنیا به تصویر بکشد، آنقدر این شیرینیها و زیباییها جذاب هستند که همه مردم دنیا برای تعجیل در فرج امام زمان دعا میکنند. این آرزو در آن لحظه که یک دختر دبیرستانی بودم در من شکل گرفت و سالها با من بود، هنوز هم هست و هنوز هم به آن آرزو نرسیدم که شیرینیهای پس از ظهور را به تصویر بکشم. البته در طرح اولیهای که داشتم ماجرای پس از ظهور خیلی مفصل بود و محدود به فصل آخر نبود، مدام در خلال داستان ارجاع داشت. اما دلایل مختلفی باعث شد که در همین حد محدود اجرا کنم.
* برای نوشتن «شبیه» چه قدر وقت گذاشتید؟
تقریباً دو ماه نگارش طرح داستان طول کشید و ده ماه نگارش خود رمان. این نوشتن ده ماهه به صورت مستمر و هر روزه بود.
* رمان «شبیه» در سه زمان گذشته، حال و زمان پس از ظهور میگذرد. تا چه اندازه کتاب پشتوانه پژوهشی دارد؟
البته اینطور که میفرمایید نیست. کتاب در سه زمان میگذرد؛ ولی خب، اگر زمان حال را سال ۲۰۱۷ و زندگی حانیه در شهر «نیس» فرانسه در نظر بگیریم، میشود حال، آینده و آیندهتر. (یعنی آینده و آینده بهاضافه هفت هشت سال). قبل از اینکه نویسنده شوم، روی ماجرای ظهور و پس از ظهور مطالعه داشتم و کتابهایی را درباره علائم ظهور و پس از ظهور خوانده بودم. حتی یادداشتبرداری هم داشتم. ولی برای این کار مجبور شدم به منابع مختلف مراجعه کنم، احادیث چندین کتاب را بررسی و برای استفاده جدا کردم.
همین میزان را هم خیلیها عقیده داشتند که از کار حذف کن و اگر نگذاری هم ایرادی ندارد؛ اما اصرار داشتم این فصل بماند، چون بهشدت دوستش داشتم و برای آن زحمت کشیدم. بر اینکه به اندازه نیمی از روز هم ماجرای پس از ظهور را بهتصویر بکشم تعمد و دلیل داشتم. چون فکر میکنم وقتی نوجوان و جوان ما دعا میکند که خدایا فرج امام زمانمان را برسان، هیچ تصویر واضحی به ذهنش نمیآید. اگر کسی بتواند آن ایام را با توجه به احادیث مستند بهتصویر بکشد، آن دعا در ذهن خوانندگانش زیباتر میشود و موقع گفتنش شوق بیشتری در دلشان ایجاد میشود. خیلی دوست داشتم این شوق را در دل آدمها بیندازم. طوری که بعد از خواندن این کتاب وقتی میگویند اللهم عجل لولیک الفرج، کمی بیشتر از قبل ذوق داشته باشند و از ته دل این دعا را بخوانند.
* از نگاه من، شخصیت «حانیه» تبلوری بود از شخصیت نویسنده. آیا برای پرداخت حانیه و دغدغههایش، از خودتان، تجربه زیسته و دغدغههایتان وام گرفتید؟
شخصیت حانیه با شخصیت من متفاوت است؛ اما دغدغههایی که دارد تقریباً دغدغههای من هم هستند و عمداً این شخصیت را ساختم که پاسخ دغدغههایم را پیدا کنم. از لحاظ شخصیت روحی و اخلاقی با من متفاوت است. با این اوصاف نمیتوان گفت که شباهتهایی بین من و حانیه وجود ندارد. خب حانیه هم مثل من در یکی از از شهرهای اروپایی که زبانش فرانسوی است زندگی میکند و مسلماً تجربه من به کار حانیه آمده است.
* بخشهایی از کتاب در سوریه میگذرد؟ صحنهپردازی شما از این مکان، آنهم در دورانی که داعش دارد در سوریه جولان میدهد خیلی خوب است. آیا برای نگارش این کار به سوریه هم سفر داشتید؟
نه، خودم به سوریه سفری نداشتم. درباره این قسمت از برشهایی از کتاب «همسایه های خانم جان» نوشته خانم زینب عرفانیان استفاده کردم. با راوی این کتاب که پرستاری در سوریه بودند و خاطرات واقعی را تجربه کرده بودند ارتباط گرفتم، قبل از نگارش کتاب و بعد از نگارش فصلها چندین بار با هم صحبت کردیم. علاوه بر آن، کتابهایی که درباره سوریه خواندم بیتأثیر نبود.
Leave a comment