شبنم غفاری حسینی متولد 1363 در اصفهان است و درسخوانده رشته حقوق در دانشگاه اصفهان و مادر دو پسر. غفاری برخلاف خیلی از نویسندههای دیگر، از بچگی دستبهقلم نبوده. اما از همان زمان خیلی کتاب میخوانده و همین خواندنهای مداوم او را ناچار کرد تا به نوشتن رو بیاورد.
دایره لغات شبنم نوجوان آنقدر زیاد شده بود که حتما باید اینها را جایی مینوشت و همین شد که نویسندگی در او ریشه دواند. تا کنون از غفاری چند اثر منتشر شده است همچون «در مسیر رستگاری» روایتی از رزمنده پرستار، محمد بهزاد، «آن یک نفر» روایتهای از زندگی شهید حاجرضا امانی و «پرخو»، داستانی از زنی که در میانه پژوهشها و آزمایشهای عملی، به نتیجهای تکاندهنده و باورنکردنی دست پیدا میکند.
نویسندگی را از کجا شروع کردید؟
آغاز نوشتن حرفهای از «حدیث راه عشق» بود. زمانی که در مقطع پیشدانشگاهی بودم.
«حدیث راه عشق» طرحی بود که سال 1380 دکتر بانکیپور در اصفهان برگزار کرد. به این صورت بود که یک آزمون ورودی داشت و باید یک کتاب را میخواندیم و آزمون میدادیم. عده زیادی قبول شدند.
بنای این طرح این بود که بعد از طی دورههای عمومی با اساتید مختلف و دورههای تخصصی، 313نفر انتخاب شوند و به کربلا بروند.
هر گروهی پروژه خاص خودش را داشت و شرط رفتن به کربلا این بود که هرکس پروژه محولشده به گروهش را تحویل بدهد. پروژه گروه نویسندگی و شهدا که گروه ما بود، نوشتن درباره شهدا و همسرانشان بود.
آقای بهزاد دانشگر مسئول گروهمان بودند. آن زمان هنوز رسما نویسندگی تدریس نمیکردند. آنجا برای اولین بار نوشتن برای من جدی شد. قبل از آن صرفا برایم یک تفریح بود.
به جز این، چه دورههایی را گذراندید و زیر سایه کدام اساتید بودید؟
اوایل دهه هشتاد که ما نویسندگی را شروع کردیم، تنوع و دسترسی به اساتید داستاننویسی مثل الان زیاد نبود. جزو آرزوهایمان بود که یک نویسنده را از دور ببینیم.
در مجموعه «حدیث راه عشق» برایمان کلاس گذاشتند و مهدی قزلی را از تهران دعوت کردند. ایشان مدتی مدیر بنیاد ادبیات داستانی بودند و الان مدیر نشر جامجم هستند.
اولین دوره نویسندگیمان را با ایشان گذراندیم. دوره بسیار خوبی بود. من الفبای نویسندگی را از آن کارگاه آموختم. کارگاهی تکرارنشدنی و عجیب بود برای من.
بعد از آن دوره، اساتید مختلفی به اصفهان دعوت میشدند. زمانی که آقای دانشگر مسئول قلمستان بودند، نویسندههای مختلفی را ایشان از تهران دعوت کردند. از مجید قیصری گرفته تا محمدجواد جزینی و رضا امیرخانی و دیگران. تمام کارگاههای اینها را شرکت میکردم.
اولین کتابتان کدام است؟
اولین کتابی که نوشتم، یک کتاب مشترک بود با خانم مهرالسادات معرکنژاد به نام «تا چهل روز دیگر» که از زبان همسر شهید عبدالله میثمی است و جزو همان پروژهها تعریف شده بود.
اولین کتاب مستقلم هم کتاب «در محضر آفتاب» بود از مجموعه «چهارده خورشید و یک آفتاب»، روایت زندگی امام صادق (ع) بهصورت داستانی.
دیگر چه نوشتهاید؟
«حرفهایت را بلند بگو» از مجموعه «مناطق جنگی» که انتشارات امیرکبیر منتشر کرد. کتابی نوشتم درباره شهید رضا امانی به نام «آن یکنفر» و کتابی دیگر درباره شهیدرضا مجیدی به نام «بهجای مهتاب».
یادداشتهایی در کتاب «روز دیدار» دارم که درباره شهدای غواص است و نیز در کتاب «سنجابهای لهستانی». در کنار اینها، کتاب «پرخو» و «مسیر رستگاری» و یک روایت داستانی درباره زندگی آخوند کاشی برای مجموعه تختفولاد نوشتهام؛ همچنین یک کتاب مینیمال دارم درباره شهیدصادقی با نام «عمو صادقی».
بهتازگی روایتهای داستانی از زندگی «بیبی مریم» را که مربوط به مجموعه مشاهیر تختفولاد است، کار کردهام که بهزودی منتشر میشود.
آخرین کتاب هم درباره آقای عباسعلی یادگاریفر است که بزرگترین ستاد پشتیبانی جنگ را در زمان دفاع مقدس در جهاد دانشگاهی اصفهان داشته است. این هم تا چندماه آینده منتشر میشود.
یک مادر با دو پسر بازیگوش چگونه میتواند نویسنده هم باشد؟
اگر کسی کارمند باشد و در مشاغل مختلف بیرون از منزل کار کند، کاملا مشخص است که در چه ساعاتی از منزل بیرون است و در چه ساعاتی در منزل حضور دارد؛ ولی سختی شغلی مانند نویسندگی همین است که مکان مشخصی برای نوشتن ندارد و مجبوریم در خانه بنویسیم. مجبور میشوی گاهی از ساعاتی که برای نوشتن در نظر گرفتهای، کم کنی بهخاطر رسیدگی به بچهها و خانواده.
در مقابل، خانواده و اطرافیان ساعاتی را که برای نوشتن در نظر میگیری، به رسمیت نمیشناسند؛ مثلا صبح تا ظهر قرار است بروی سراغ نوشتن و این شغلت حساب میشود؛ این به رسمیت شناخته نمیشود.
آدم گاهی مجبور میشود این ساعات را برای رسیدگی به کارهای دیگر جابهجا کند. نوشتن در خانه چنین مشکلاتی را دارد.
احساس فرزندانتان به شغل شما چیست؟
فرزند کوچکترم که الان سوم دبستان است، برایش مهم است که من نویسندهام. هر کتابی که شروع میکنم به نوشتن، پیگیری میکند که درباره چیست و قرار است به کجا ختم شود. حتی گاهی برای اسم و نوع روایت کتاب ایده هم به من میدهد.
شبنم غفاری کدامیک از آثارش را بیشتر دوست دارد؟
از بین کارهای داستانیام «پرخو» را بهدلیل بهروزبودن سوژهاش بیشتر از همه دوست دارم. از بین کتابهایی که درباره دفاع مقدس است، کتاب «مسیر رستگاری» را بیشتر دوست دارم بهخاطر سوژه خاصش، آقای بهزاد رستگاری. ایشان آدم ویژهای است که از پنجسالگی تا الان کارهای مختلف و تأثیرگذاری انجام داده است.
درباره «پرخو» چه باید بدانیم؟
در مقطعی احساس کردیم به یکسری از سوژهها به نحو شایسته پرداخته نشده است. در موضـوعات اجتماعی و مسائل زنان کارهـای زیادی انجام شده بود. اما مسائل سیاسی خیر. بحث بیوترورسیم و امنیت غذایی یکی از مباحث مهمی بود که هم در آن مقطع خیلی به آن پرداخته میشد؛ هم الان مبحث مهمی است.
«پرخو» یعنی هرسکردن و کلمهای فارسی است. آخر کتاب به این نتیجه میرسیم که این حکومت و دولت مشکلاتی دارد که با هرسکردن بعضی از آدمها آن مشکلات حل میشود. با هرسکردن شاخههای اضافی درختانی که در نظام ریشه دواندهاند و خواسته یا ناخواسته دارند مشکل ایجاد میکنند.
بعد از انتشار کتاب، از درون خود کادر درمان و مسئولانی هم که زمانی در وزارت بهداشت مسئولیت داشتهاند، این کتاب را خوانده و پسندیده بودند. اگر بخواهم باز هم در این ژانر کار کنم، حتما درباره اغتشاشات این مدت مینویسم.
درباره چه چیزی دوست دارید بنویسید؟
دلم میخواهد درباره مرز بین اسلام و کفر بنویسم. چیزی که ما در اسلام داریم، مرز ملیگرایی نیست که بگوییم اینجا ایران است و آن طرف افغانستان. ما مرز بزرگتری داریم با دستهبندی مسلمین و کافرین. دلم میخواهد درباره این موضوع کار کنم؛ اما هنوز قسمت نشده.
Leave a comment