محمد بلباسی بهار ۱۳۹۵، در هفدهمین روز از اردیبهشت ماه در خانطومان سوریه شهید شد. هرچند عضو رسمی سپاه بود و لباس پاسداری به تن داشت، جزو نیروهای داوطلبی بود که برای جنگ با تکفیریها به سوریه رفت. به زندگیاش که نگاه میکنیم و بر حرفها و اعمالش که دقیق میشویم، میبینیم که انصافاً مسیری که او در پیش گرفته بود جز به شهادت نمیانجامید. این حرف، بسیار شبیه همان حرفهایی است که معمولاً درباره همه شهدا به زبان میآوریم و شاید برای برخیها تکراری به نظر برسد. اما این حرف هرچقدر هم به ظاهر تکراری باشد، باز حرف درستی است و درباره شهید بلباسی جز حقیقت نیست. چه آنکه او مردی بود که زندگیاش را با نگاه به سیره معصومین تنظیم میکرد، رضایت خدا مهمترین دغدغه خاطرش بود، قلبش برای جهاد میتپید و هرجا که نیازش داشتند، در ادای وظیفه کوتاهی نمیکرد. فکرش خدمت به خدا و دین خدا بود و این خدمت را نه فقط در عبادتهای فردی یا خدمت در نهادی انقلابی مثل سپاه، که در کارهایی مثل دستگیری از محرومین و ضعیفان جامعه و ترویج فرهنگ اسلامی و حتی یاری به آسیبدیدگان حوادث طبیعی مثل زلزله میدید. به روایت همسرش، مدتها پیش از اعزام به سوریه، داوطلب حضور در آن جنگ شده بود. بعد که فرصتش، گویا ناگهانی پیش آمد، برای رفتن درنگ نکرد. رفت، چون نمیخواست از اجر این جهاد محروم بماند. رفت و در جنگ با شرورترین اشرار زمانه، نقشی را به عهده گرفت. همانجا هم شهید شد. اما پیکرش تا چند سال در سوریه ماند و به کشور برنگشت. خبر شهادتش آمد و خودش نیامد. چشمهای زیادی منتظرش بودند، اما گویا خودش عجلهای برای بازگشت نداشت. در خاکی که معراجش شده بود ماند تا اینکه پاییز ۱۳۹۹پیکر او و همرزمان شهیدش را تفحص کردند و به کشور بازگرداندند. به گفته یکی از همرزمانش، که تا آخر همراه این شهید بود، شهید بلباسی و سایر شهدای خانطومان «واقعا مردانه ایستادند» و دلیرانه جنگیدند. زندگی شهید بلباسی در کتاب «برای زین أب» کتاب «برای زین أب» که از سوی انتشارات شهید کاظمی منتشر شده، روایتی از زندگی شهید بلباسی است. روایتی که از کودکیاش شروع میشود، از خاطرات نوجوانی و اوایل جوانی میگذرد، فصول و حوادث مهم سالهای بعد را مرور میکند و در انتها، به شهادتش میرسد. کتاب به قلم سمیه اسلامی و فاطمه قنبری تألیف شده و کار آنان، هم در ارائه تصویر بزرگ و هم در نشان دادن جزئیات، کار قابل دفاعی از آب درآمده است. خواننده هم در سیر و سلوک شهید بلباسی با او همراه میشود و هم در هر خاطره با برخی ویژگیها و فضایل، و نیز دغدغهها و حساسیتهای او مواجه میشود. میخوانیم: بعضی شبها در حیاطِ روبهروی حرم مینشستیم و باهم درسهای کلاس اخلاق را مباحثه میکردیم. به من میگفت: «از امام چیزهای دنیایی نخواه! کم هم نخواه! بگو آقاجان، معرفت خودِت رو به من بده!» آنقدر دوستش داشتم که هرچه میگفت برایم حجت بود. چشمانم را بستم و همینها را تکرار کردم. یکدفعه یاد چیزی افتادم و گفتم: «راستی محمد! همه از اینجا برای خودشون کفن خریدن. ما هم بگیریم و بیاریم حرم برای طواف!» طفره رفت و گفت: «ای بابا! بالاخره وقتی مُردیم، یه کفن پیدا میشه ما رو بذارن توش» .اصرار کردم که این کار را بکنیم. غمی روی صورتش نشست. چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت. گفت: «دو تا کفن ببریم، پیش یه بیکفن؟» شهید بلباسی، سرباز جبهه حق بود. خودش نیز به حقانیت کاری که میکرد ایمان داشت. این باور هم در متن کتاب «برای زین أب» و هم در وصیتنامهای که از خودش به جای گذاشت بهوضوح دیده میشود. اما برای او، مبارزه در جبهه حق و کوشش برای پیروزی بر باطل، مبارزهای تکبعدی نبود. چنان که از کتاب برمیآید، شهید بلباسی به درستی میدانست کوشش در جبهه حق، در شرایط مختلف، شکلهای گوناگونی دارد و میدان جهاد همیشه یک شکل نیست. گاهی تکلیف، محرومیتزدایی از گوشهای از کشور است، گاهی کمک به زلزلهزدگان – مثل زلزلهزدگان ورزقان – و گاهی هم حضور در اردوهای راهیان نور. موقعیتشناسی، یکی از مهمترین ویژگیهایش بود و میان اطرافیانش به داشتن چنین خصیصهای شناخته میشد. شهید بلباسی به روایت کتاب «برای زین أب» زندگی را فرصت عبودیت و عبادت میدید و معتقد بود هر عبادتی، اگر به وقتش انجام نشود قضا میشود. از اینرو حواسش بود که جایی از ادای تکلیف بازنماند و این تکلیف را هم، تا حد ممکن، با رعایت کامل آدابش به جای بیاورد. حتی شبی که قرعه حضور در سوریه به نامش افتاد، برای رفتن معطل نکرد و به شک نیفتاد. ناگهانی به او گفتند جایی برایش خالی شده و میتواند همراه با جمعی از نیروها به سوریه اعزام شود. او هم که از مدتی قبل منتظر فرارسیدن زمان ادای این تکلیف بود، همان شب، کارهایش را جمع و جور کرد و رفت. از اینرو کتاب «برای زین أب» قصه مردی است که آماده رفتن بود. در گذر از سالها مجاهدت در میادین مختلف، خودش را برای رفتن آماده کرده بود. به همین دلیل هم هست که در آغاز گفتیم فصل پایانی زندگی دنیوی او جز به شهادت ختم نمیشد. زیرا اگر این داستان، پایانبندی دیگری داشت، ابتدا و انتهایش باهم جور نمیشدند.
Leave a comment