ورود به سایت
کتاب های الکترونیک
ویسنده کتاب «باش»:«حب الحسین یجمعنا» من را به نوشتن واداشت/ روایتی از هفت شهر عشق در کتاب «باش»
مرثا صامتی متولد 1361 در اصفهان و دندانپزشک، نوشتن را با زندگینامه شهدا زیر نظر بهزاد دانشگر شروع کرد. این نویسنده اصفهانی علاوه بر شاگردی بهزاد دانشگر، زیر نظر استادانی همچون مهدی قزلی و محسن داجر مراحل نویسندگی را آموخت. صامتی با تجربه بیست سال نوشتن، همچنین سابقه 9 سال تدریس را در مرکز آفرینشهای ادبی قلمستان اصفهان دارد.
«حرفهایش به دل مینشست» درباره شهید فریدون بختیاری منتشرشده در انتشارات بوستان فدک، کوتاهههایی از زندگی امام کاظم(ع) به نام «آفتاب در محاق» که یک جلد از مجموعه چهاردهجلدی «چهارده خورشید و یک آفتاب» با محوریت زندگی چهارده معصوم، تهیهشده در انتشارات سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان است که نشر شهید کاظمی در سال جاری آن را بازنشر کرده، «نامههای ناشناس» داستان بلندی با موضوع زندگی شهید حسین خرازی، «دستنوشته نیمسوخته» داستانی درباره شاه عباس صفوی و نیز داستان بلند درباره زندگی شهید حسن باقری با اسم «یادداشتهای اخوی» هر سه انتشاریافته در انتشارات امیرکبیر از آثار نگاشتهشده به قلم مرثا صامتی است.
آخرین اثر صامتی «باش»، داستانی بلند با محوریت اربعین است که نشر شهید کاظمی آن را در سال 1399 روانه بازار نشر کرده است. در آستانه اربعین حسینی، با صامتی گفتگویی کردهایم که در ادامه میخوانید.
- چرا درونمایه داستان را انتقام انتخاب کردید؟
در حقیقت اصل درونمایه داستان انتقام نیست؛ بلکه گذر و تحول از انتقام به بخشش بهدلیل یک هدف والاتر است. یک سال شعار پیادهروی اربعین «حب الحسین یجمعنا» بود. این عبارت از اول آن سفر ذهن من را خیلی به خود مشغول کرد که داستانی فراملیتی و فراجنسیتی بنویسم و در آن به موضوع اربعین و اینکه چگونه آدمها در این بستر کنار هم جمع میشوند، بپردازم.
همزمان، ماجرایی واقعی از یکی از دادگاهها شنیدم که داستان «باش» را از آن اقتباس کردم اینطور که یک عراقی برای کار کردن به ایران آمده بود؛ اما بهعلت یک درگیری بازداشت موقت شد و قاضی فراموش کرده بود
که به کار او رسیدگی کند و به همین دلیل، برای آن فرد مشکلاتی پیش آمده بود. با این حال، مشکلاتی که از ابتدای داستان برای رحمان، شخصیت اصلی داستان پیش میآید، پرداخته ذهن خودم است.
هدفتان از قرار دادن داستان در بستر پیادهروی اربعین چه بود؟
این داستان را در بستر سفر اربعین قرار دادم؛ چون در سفرهایی که به کربلا رفتم، چیزهای جالبی میدیدم و با موضوعاتی مواجه میشدم که در زمان و مکان عادی نمیشود آن را هضم کرد.
وقتی قرار باشد تحول عظیمی صورت بگیرد، اگر آن تحول را در مسیری قرار دهیم که صاحب و سالاری دارد، شاید آن تحول باورپذیرتر باشد.
- عبارات با لهجه بهخوبی و به اندازه و تناسب به کار رفته. خودتان با لهجه عراقیها آشنایی دارید یا از عراقیها برای استفاده از اصطلاحات کمک گرفتید؟
از زمانی که این موضوع ذهنم را مشغول کرد و تحقیقاتش را آغاز کردم، تا زمانی که رمان تمام شد، یک سال و هشت ماه طول کشید. قسمت سخت داستان این بود که منِ زنِ ایرانی میخواستم از زبان یک مرد عراقی این داستان را بنویسم. بنابراین با دو سه نفر از دوستان عراقیام صحبت کردم.
وقتی رمان تمام شد، رمان را به آن دوستانم که ساکن ایران بودند دادم و رمان را کامل خواندند و درباره متن نظر دادند. همچنین یک سری اصطلاحات را پیشنهاد دادند که وارد داستان بکنم تا در لایههای پنهانش مشخص نشود که این داستان را یک خانم ایرانی به جای یک مرد عراقی نوشته است.
- به نظرتان در جملات و توصیفات و برخی کلمات زیادهروی نکردهاید؟
یک جاهایی شاید شخصیتی همچون ابونعیم از کلمات نامناسب استفاده کرده باشد. اگر بخواهم کتاب را تجدید چاپ کنم، شاید بعضی از عبارات پرتکرار را کمتر کنم؛ دلم میخواست این مطلب را که شخصیت داستان بیان و کلام و منش و روحیه سرسخت و خشکی دارد، در داستان نشان دهم. شاید زیادهروی شده باشد و در چاپهای بعدی این مسئله را تعدیل میکنم.
- این کتاب چه تأثیری بر زندگی خودتان داشته است؟
قبل از اینکه نویسندگی را بهصورت جدی شروع کنم، در دورهای راجع به قصه شرکت میکردیم؛ قصه از دیدگاه قرآن و فرادیدگاه ادبی. از دیدگاه ما قصهها در دنیا وجود دارند. ما آنها را کشف میکنیم و رنگ و آبش میدهیم و در اختیار مخاطب قرار میدهیم.
من در «باش» این را بهعینه تجربه کردم. من درباره ابوجعفر نوشتم و کوچهای که نخلهایش از بزرگ به کوچک کنار هم قرار گرفتهاند. در سفری که پارسال به اربعین رفتم، دقیقاً کوچهای را دیدم که عین همین تصویر بود. یا در سفر دو سال قبل در پیادهروی، مردی را میدیدم که کت و شلوار پوشیده و پای راستش میلنگد و راه میرود.
من اینها را روزی در ذهنم نوشتهام؛ اما بدون اغراق همه این نوشتههایم را بعداً در این مسیر دیدم. برای من خود کتاب «باش» یک سری شهود عجیب و غریب داشت و اتفاقاتی را بعد از نوشتن این کتاب تجربه کردم.
- یکی از ژرفساختها ترکیب سفر ظاهری رحمان و سفر درونی اوست. برای رسیدن به این ژرفساخت چقدر تلاش کردید؟ صرفاً هنگام نوشتن به آن رسیدید؟
یکی از بهترین راههایی که میتوانیم تحول شخصیت داستان را باورپذیر و برای مخاطب ملموس کنیم، این است که شخصیت را در یک سفر قرار دهیم. ذات سفر طوری است که آدم در معرض کنشها و واکنشهای زیادی قرار میگیرد. در نتیجه میتوان خود واقعیاش را از ابتدایی که هنوز تغییری در او ایجاد نشده، تا میانه مسیر که نیمی از تحول را طی کرده، تا پایان داستان که از این رو به آن رو میشود، با اتفاقات بیرونی سفر به مخاطب خیلی راحتتر القا کنیم.
به این صورت میتوانیم نشان دهیم که تحولات درونی شخصیت هم مثل تحولات بیرونی مرحله به مرحله پیشرفت کرده و اتفاق افتاده است. این همان درونبَر یا ژرفساخت است که به وسیله آن، از اتفاقات بیرونی کمک میگیریم و درون شخصیت را به فکر و تحول وامیداریم تا این شخصیت بهآرامی همراه با اتفاقات بیرون به چیزهایی دست یابد که پذیرش یک سری مسائل برایش راحت شود.
برای رحمان هم همینطور میشود. رحمانِ اول داستان وسط یک شط پر از آشغال و کثافت و بوی بد ایستاده و میخواهد گوسفندی را ذبح کند. در درونش بهشدت به هم ریخته و به دنبال انتقام است. درونش مثل اوضاع اطرافش است. همین رحمان طی هفت مرحله آخر داستان به جایی میرسد که سوار یک موتور است، موهایش در باد تکان میخورد و بوی سیب به مشامش میرسد. ظاهر قضیه دارد تحول او را نشان میدهد.
- رحمان در مسیری که طی میکند تا از انتقام به بخشش برسد، هفت مرحله را میگذراند. استفاده از عدد هفت هدفدار بوده؟
هفت شهر عشق را عطار گشت، ما هنوز اندر خم یک کوچهایم. مدام در ذهنم بود که او باید هفت مرحله را طی کند تا بتواند عاشق شود. داستان هفت فصل دارد که در هر فصل رحمان در مواجهه با یک سری آدم محدود قرار میگیرد.
قصد داشتم که آن آدمها بهصورت نامحسوس نشانی از واقعه کربلا داشته باشند. ابوجعفر که از برادر تکهتکهشدهاش حرف میزند، آن دو دختر سهساله و ششسالهای که در یک فصل حضور داشتند، آن پیرمردی که جوانش را از دست داده، گذشت رحمان از عشق و خانوادهاش و چشم پوشاندن روی آنها و روی آوردن به امام حسین(ع)، هرکدام از اینها بهصورت نامحسوس و ناخودآگاه پرشی به یکی از روضههای امام حسین(ع) میکنند. این عمدی بوده است. معتقدیم اگر روضه ارباب درست مطرح شود، در رشد انسان و گذشت از یک سری مسائل خیلی مؤثر است.
- داستان پیرنگی قوی دارد. چقدر روی پیرنگ داستان کار کردید؟
برای طراحی پیرنگ، یک مقوای بزرگ برداشتم و وسطش نوشتم رحمان و یک دایره دورش کشیدم. اطراف رحمان را با چندین دایره محاصره کردم که بالاترینش ارباب بود. پایینتر هم باقی شخصیتهای داستان بودند. چند دایره دیگر هم بود که آنها را حذف کردم تا داستان کشدار نشود. شخصیت جاسم را هم بعدها اضافه کردم. موقع نوشتن هر فصل، یکی دو تا از این دایرهها را مستقیم به رحمان وصل میکردم و اصل اتفاقی را که قرار است بین اینها بیفتد، با دو سه جمله مینوشتم که فراموش نکنم دقیقا میخواهم با این آدمها چه کنم. در نهایت، آخر داستان همان شعار «حب الحسین یجمعنا» که مد نظرم بود، در صحنههای آخری داستان عینیت مییابد.
- درباره انتخاب عنوان «باش» برای کتاب بگویید.
اسم این کتاب را بسیار دوست دارم. خیلی به من تأکید میشد که اسم این کتاب را خوب انتخاب کنم. من
هم خیلی دلم میخواست یک واژه همهجانبه به ذهنم بیاید و «باش» به ذهنم میرسید. باش چند معنی دارد و همه آنها برای این داستان استفاده میشود.
- ویراستار کتاب میگفت نام کتاب را از آیه 82 سوره یاسین، «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» گرفتهاید.
دقیقا همین طور است. در این داستان، «کُن» تحت لوای امام حسین(ع) دارد اتفاق میافتد. برای مضمون این داستان، بیشتر «انی سلم لمن سالمکم» مدنظرم بود. یعنی هرکس با ما دوست باشد، ما هم با او دوستیم. مثلاً جایی در داستان که رحمان میخواهد به سمت آن مرد برای گرفتن انتقامش برود، یک پرچم روی دستش رها میشود که همین عبارت رویش نوشته شده است.
اصل مبحث داستان این است و هرکس با ائمه(ع) رفیق است، خودشان به او موجودیت و بها میدهند. او را «باش» میکنند و جوری باقی میماند که تا ابد پاک نمیشود. این ارتباط میان «انی سلم لمن سالمکم» با آن آیه است. امام اگر اراده کند، کن فیکون میکند.
- کتاب شما جزو اولین کتابها در زمینه اربعین در قالب داستان است. درست است؟ با این حال نسبت به دیگر آثار داستانی و روایی مرتبط با اربعین، کمتر شناخته شده. دلیل آن را چه میدانید؟
اتفاقا در جلسات نقد کتاب «باش» چندین بار به این نکته اشاره شد. ناقدانی همچون آقای اکبری دیزگاه اشاره کردند داستان این کتاب یک داستان محکم و قوی است، مخصوصاً در بستر اربعین. اربعین یک حرکت عظیم و جهانی است و تازه شروع کار ماست برای نوشتن داستانهای اربعینی.
ما تاریخنگاری و روزنوشت و یادداشت در این زمینه داریم، ولی رمان اربعینی نداریم. ایشان میگفتند من رمان درباره اربعین ندیده بودم. ایشان میگفت «باش» نهتنها رمان اربعین است، که رمان قوی اربعین است. شاید کمکاری من بوده و من باید برای مطرح شدن این رمان بیشتر پیگیری میکردم. یا شاید زمان مطرح شدنش نرسیده است و باید رمان پختهتر بشود تا مطرح بشود. من به دلیل موقعیت شغلیام به نویسندگی به عنوان یک حرفه روزمره نگاه نمیکنم. نوشتن عشق من است؛ اما شغلم چیز دیگری است.
- با توجه به چندملیتی بودن این واقعه بزرگ، لزوم انتشار آثار اربعینی را به زبانهای دیگر در چه حد میدانید؟
یکی از دوستان عراقی میگفت که برای ترجمه رمان پیگیری کنید و من هم کسی را سراغ دارم که این کتاب را ترجمه کند. فکر کنم ترجمه این کتاب به انگلیسی و عربی بازخوردهای خوبی داشته باشد. صحبتهایی کردهام و بعد از اربعین امسال باید برای پیگیری این موضوع همت کنم.
- سفر اربعین پر است از اتفاقات و شگفتیهایی که شاید فقط در این مسیر ببینیم. شما هم که خاکخورده این راهید. تصمیم ندارید باز هم سوژه کشف و خلق کنید و یک رمان اربعینی دیگر بنویسید؟
چند سوژه دیگر درباره اربعین و سفرش در ذهنم هست که دوست دارم بنویسمشان؛ اما منتظرم «باش» کمی جا بیفتد و بازخوردها را ببینم و بعد سراغ سوژههای دیگر بروم. این سفر هم جای بسیاری دارد تا از میانش سوژههای مختلف را کشف و تبدیل به قصه کرد.
- کتاب شما جزو اولین کتابها در زمینه اربعین در قالب داستان است. درست است؟ با این حال نسبت به دیگر آثار داستانی و روایی مرتبط با اربعین، کمتر شناخته شده. دلیل آن را چه میدانید؟
اتفاقا در جلسات نقد کتاب «باش» چندین بار به این نکته اشاره شد. ناقدانی همچون آقای اکبری دیزگاه اشاره کردند داستان این کتاب یک داستان محکم و قوی است، مخصوصاً در بستر اربعین. اربعین یک حرکت عظیم و جهانی است و تازه شروع کار ماست برای نوشتن داستانهای اربعینی.
ما تاریخنگاری و روزنوشت و یادداشت در این زمینه داریم، ولی رمان اربعینی نداریم. ایشان میگفتند من رمان درباره اربعین ندیده بودم. ایشان میگفت «باش» نهتنها رمان اربعین است، که رمان قوی اربعین است. شاید کمکاری من بوده و من باید برای مطرح شدن این رمان بیشتر پیگیری میکردم. یا شاید زمان مطرح شدنش نرسیده است و باید رمان پختهتر بشود تا مطرح بشود. من به دلیل موقعیت شغلیام به نویسندگی به عنوان یک حرفه روزمره نگاه نمیکنم. نوشتن عشق من است؛ اما شغلم چیز دیگری است.
- با توجه به چندملیتی بودن این واقعه بزرگ، لزوم انتشار آثار اربعینی را به زبانهای دیگر در چه حد میدانید؟
یکی از دوستان عراقی میگفت که برای ترجمه رمان پیگیری کنید و من هم کسی را سراغ دارم که این کتاب را ترجمه کند. فکر کنم ترجمه این کتاب به انگلیسی و عربی بازخوردهای خوبی داشته باشد. صحبتهایی کردهام و بعد از اربعین امسال باید برای پیگیری این موضوع همت کنم.
- سفر اربعین پر است از اتفاقات و شگفتیهایی که شاید فقط در این مسیر ببینیم. شما هم که خاکخورده این راهید. تصمیم ندارید باز هم سوژه کشف و خلق کنید و یک رمان اربعینی دیگر بنویسید؟
چند سوژه دیگر درباره اربعین و سفرش در ذهنم هست که دوست دارم بنویسمشان؛ اما منتظرم «باش» کمی جا بیفتد و بازخوردها را ببینم و بعد سراغ سوژههای دیگر بروم. این سفر هم جای بسیاری دارد تا از میانش سوژههای مختلف را کشف و تبدیل به قصه کرد.
Leave a comment