یک روز، در پایان دو روز کار سخت (مصاحبه)، قرار بود با کسی که سابقۀ دوستی 36 ساله و فامیلی نزدیک با حاج حسن داشت دیدار کنم. روند گفتوگو با آقای سید مرتضی طالبیان، به سوی دیگری رفت. ایشان ضمن تحسین آثار قبلیام،شروع کرد به گفتن کلیاتی از بزرگی حاج حسن، تنهایی او، اخلاص او، مشکلات او و مسائلی که فوق تصور من بود. او میخواست من بدانم قرارست دربارۀ کسی بنویسم که یکی مثل صدها تنِ دیگر نیست! صحبتهای او ناگهان دلم را خالی کرد. او راست میگفت، حاج حسن، بزرگ بود و نوشتن از چنین انسانی، علاوه بر تجربه و تخصصهای ظاهری، روح و جانی منزه میخواست... .
آن شب، از دل ترافیک تهران، خسته و تنها، با حال بسیار شکستهای به فرودگاه مهرآباد رسیدم. در ترافیک، همیشه دلهرۀ جاماندن از پرواز داشتم و ماجراهای عجیبی درینباره بر سرم آمد. آن شب وقتی در سالن انتظار نشستم، قرآن کوچکی را که همیشه همراه داشتم درآوردم. واقعا به مرحلهای رسیده بودم که فکر میکردم بهتر است زودتر بگویم که انجام کامل این کار، در توان من نیست و باید کنار بروم! احساس ناتوانی، گاه خُلقم را تنگ میکرد و گاه در لاک تنهاییام میبُرد. نمیخواستم به شرایط دشوار خانوادۀ عزیزم، سختی دیگری بیفزایم! آن شب، در فرودگاه، با همۀ وجود به خدا پناه بردم، خواستم با من حرف بزند و راهی نشانم دهد. حتی شاید عذری یادم بدهد که از زیر این بار سنگین دربروم! قرآن را گشودم و از آنچه خواندم همۀ وجودم یکپارچه اشک و حیرت شد.
آیات 61 تا 63 سورۀ مبارکۀ شعرا را میخواندم: «یاران موسی گفتند: «ما قطعا گرفتار خواهیم شد.» موسی گفت: «چنین نیست، زیرا پروردگارم با من است و به زودی مرا راهنمایی خواهدکرد.» پس به موسی وحی کردیم: «با عصای خود بر این دریا بزن» تا از هم شکافت و هر پارهای همچون کوهی سترگ بود... » بیاختیار اشک ریختم و با آیۀ «اِنَّ مَعیَ ربّی سَیَهدین» آرام گرفتم. تردیدی نداشتم که ربِّ شهید، خودش کمک خواهد کرد و دریای سختیها بر من گشوده خواهد شد. باید به خدا توکل میکردم و با همۀ وجود، محکم و امیدوار میایستادم پای کار حاج حسن!..
در روزهای گذشته، بیش از ۴۰ ساعت ، پشت کامپیوتر و فقط در حال نوشتن مقدمه و نهایی کردن آن بودم. کاری که بارها و بارها آغازش کرده بودم و هر بار ناتمام مانده بود. بسیار بسیار سخت بود مرور ۱۲ سال گذشته... سخت و بسیار خواستنی، چرا که در راه محبوبترین چیزها بود؛ سرودن راستین انسان! شنیدهاید الماس در سختیها شکل میگیرد؟ آن الماس، قریب ۱۸۰۰ صفحه کتاب مرد ابدیست که روایتگر انسانهاست و مردی که آنقدر بزرگ شد که قهرمان این وطن اشد. کتاب، روایتگر شهداست و روایتگر منتظران شهادت. کاش، نام ما هم در صف منتظران واقعی باشد و وجودمان پاکیزه و مهیای وصل گردد.
Leave a comment